خیلی توی برزخم؛

و این برزخ رو دوست دارم!

این طوری‌ـه که می‌دونم قبل از برزخ حوصله سربره!

بعد از برزخ هم همین طور.

و الآن فقط وایسادم این جا و دارم لذّت می‌برم. :>

از استرس این که بعد از این مرحله چه اتّفاقی می‌افته.

یا از فکر کردن به بعدش در صورتی که قصّه خوب تموم بشه.

یعنی اممم. خودِ این خوب تموم شدن‌ـه اون قدری لذّت‌بخش نخواهد بود که فکر کردن بهش!

مثل اون موقع‌ها که فکر می‌کردم اگر فلان اتّفاق برام بیفته چه قدر خوش‌حال می‌شم؛

ولی وقتی اون اتّفاق می‌افتاد یه ایول» ساده می‌گفتم و فقط همین.

خبری از خوش‌حالی» آن چنانی نبود.

کی بود می‌گفت آدم وقتی که از رسیدن به یه چیزی حس خیلی خاصی بهش دست نده به اون چیز می‌رسه؟

حالا نمی‌گم حرفش کاملن درسته! ولی همچین غلط هم نیست. :د

شاید هم این وضعیت شبیه زاویه‌ای‌ـه که ابتدای یکی از اضلاعش رو نیم سانت جا به جا می‌کنی؛

جلوتر شونصد متر ت می‌خوره. :دی

ادامه مطلب


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها