می‌آم بنویسم. می‌بینم دیگه حرفام تکراری شده. هر حرفی بخوام بنویسم توی چند تا پست قبل نوشته شده.

حتّی این که حرف‌هام تکراری شده» رو هم اگر بگردم می‌تونم توی پست‌های قبلی پیدا کنم.

ولی می‌نویسم!

شاید بشه این وسط یه هو حواسم پرت بشه و چیزایی که نمی‌دونم چه جوری باید گفتشون که نه سیخ بسوزه نه کباب از حواس پرتم سواستفاده کنن و خودشون یه جوری تایپ بشن که نه سیخ بسوزه نه کباب.

راستی می‌دونستید وقتی یه رستوران گیاهی آتیش می‌گیره، نه سیخ می‌سوزه نه کباب؟ امروز یاد گرفتم این رو. قبلش هم یاد گرفتم که اگر یه قنّادی آتیش بگیره، تر و خشک با هم می‌سوزن. :)) مسخره‌ن ولی دوستشون دارم چیزای این شکلی رو. :))

بگذریم! چی می‌گفتم؟ بگم دلم برای کوه رفتن تنگ شده؟ خوب این که چیز جدیدی نیست. به وفور یافت می‌شه توی پست‌های قبلی. حتّی یه بار خواستم تنوّع به خرج بدم، نگفتم دلم برای کوه رفتن تنگ شده. یه فعّالیّت متناظرش رو انتخاب کردم و یه مطلب طولانی در مورد اون نوشتم که از حق نگذریم از سر تا تهش چرت و پرت بود. بعد دیدم بعضی آدم‌ها تا تهش خوندن. به چی می‌خواستن برسن؟ :))

یا مثلن می‌خواید بگم بابام می‌گه اپلای کن من می‌گم نه؟ خوب این دیگه فکر کنم خزترین صحبت ممکن باشه. فقط امیدوارم بابام از دستم ناراحت نشه. :))

همممم. ولی. کاشکی یه مدیر مدبّر داشتیم. چند تا آدم پایه هم بودیم! مدیر مدبّر» مدیریتمون می‌کرد و ما مشکل‌ها رو رفع می‌کردیم. هر کدوممون مشکل یه زمینه‌ای رو مثلن. :)) خوب می‌شد. :> ولی حیف. :(

و خب در نهایت. راجع به این هم صحبت کردم که تمام مسیرها جذّابن و در نتیجه نمی‌تونم تصمیم بگیرم کدوم وری برم.

عه دیدی چی شد؟ این پست هم همه‌ش راجع به چیزهای تکراری حرف زدم که. =))

من نگرانم آقا. اگر اون طوری بشه که نباید بشه یا اون طوری نشه که باید بشه چه قدر بد می‌شه!

همین دیگه. :)) خیلی پست عبثی شد ولی! وسطشم حواسم پرت نشد و همه چی عادّی موند!

و من الله التّوفیق.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها