فیلم چه» (چه گوارا) رو دیدم. جالب بود. به طرز عجیبی جالب بود. :د
ولی خوب. توی فیلم جزییات خوب گنجونده نمیشن یا آدم درست متوجّه نمیشه. کتابش رو خواهم خوند شاید یک روزی، شاید هیچ وقت. :د ( به قول اون عکسـه!)
الآن یه خرده بیشتر برام قابل درک شد که چرا آدمهای مارکسیست به وفور وجود دارن. :دی
بگذریم!
ولی جدیدن هی جذب میشم به سمت این اتّفاقات و اخبار ی. نمیدونم چرا. وسط یه کار رندوم چند دقیقه افسارم رو ول میکنم و چند دقیقه بعد که به خودم میآم میبینم دارم زندگینامهی فلان شخصیت ی یا سرگذشت فلان حزب یا تاریخچهی یه رویداد رو میخونم. من واقعن تا همین چند روز پیش هیچ علاقهای به این چیزها نداشتم. :-
صبر. صبر. صبر. تنها کاری که میتونم بکنم؛ و خوب واقعن زجرآوره. وااااقعن زججججرآورههههه. :| و از حق نگذریم خیلی هم باحاله. XD یعنی استرسش داره اذیّتم میکنهها. ولی خوب.
و یه اتّفاق جدیدی هم که افتاده اینه که ناامید شدم از این که با ارادهی محض توی بعضی زمینهها خودم رو کنترل کنم. دارم قانون بازی رو عوض میکنم. یه جورایی تقلّبهها! شایدم نباشه. نمیدونم. یعنی. به جای فی مسیر، هدف رو فیکس کردم و مسیر هی داره هر جوری دلش میخواد تغییر شکل میده. حالا هنوز مسیرها زشت نشدن اون قدر. امیدوارم اون قدر قوی باشم که اگر یه موقعی یه مسیری زشت شد اصلاحش کنم!
راستی! یه جای فیلمه از طرف همون دوست خوبمون، چه گوارا، میگفت: بعضی وقتها با خودم فکر میکردم قراره چه جوری بمیرم؟ بعدن فهمیدم مهم نیست چه جوری میمیرم. این که برای چه چیزی میمیرم خیلی مهمتره.»
حالا نمیگم قبولش دارما. نمیگم هم که قبولش ندارم. صرفن از جملهش خوشم اومد. :دی
درباره این سایت